تو کتابخونه اربنا نشستم. میخوام سه صفحه بنویسم برای کامپرتیو اسی. بدون سخت گرفتن. راستش اونقدر وقت کمه که دیشب برنامه یلدا بود اینجا. امروز اون لیست آهنگسازایی که ارژنگ آقاجری فرستاده برامون که قراره باهاشون همکاری کنیم : ((((‌

ه ی اون اصلی ترین دلیلی که دلم میخواد ایران رو و ایرانو بهتر میدونم اومد جلو چشمم. لیست همه اونایی که الان از همیشه بهشون نزدیک ترم. و در بهترین موقعیتم برای ارتباط برثقرار کردن. بهترین بهونه رو دارم. بهترین. ناراحتم؟ بله. ولی شاید اول باید کارا رو تموم کنم. و بعد به این موضوع فکر کنیم. 

برنا رو قراره ببینیم ایران؟

اصن نمیدونم. نمیتونم به چیزی ف رکنم الان. میخوام فقط درس بخونم الان تموم شه. و کلی چیز هست که دارم نمینویسم.

۲:۴۵ بعد از ظهر/ ۱۵ دسامبر ۲۰۱۹/ کتابخانه اربنا


I think I was just not born for this type of life style Iwas not to work as much as these people do. I know that life becomes enjoyable when having hardenships.

روزایی یادم میاد که برای کنکور میخوندیم تو مدرسه ویکی از دوستام بود که اسمش مهتاب مرتضوی بود. یه صحنه ای که به خوبی یادمه وقتاییه که بعد گرفتن نتیجه های یه امتحانی نشسته بودیم لب دیوار و همو دلداری میدادیم. یادمه مهتاب گریه میکرد و گوله گوله اشکاش میومد. غصه میخوردم براش و سعی میکردم آؤومش کنم. چه زندگی تخمی ای داشتیم ماب ه خدا. به یه سری ارزش چنگ زده بودیم که کرده بودن تو چشممون همین الان هم کرده ن تو چشممون اصلا کی گفته این راهی که داریم میریم درسته و راهی که نمیخوایم بریم غلطه؟

عوارض قبل ددلاینه میدونم. در هر صورت خسته م. بیشتر کلافه م که خوب ایناف نیستم. 


هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز بیام اینجا. خونه دایی مجید. اینجا همه عصبی ن. یعنی یه حالی ن. انگار همه دعوا دارن. سردن. محبت دارن اما نه خیلی. بچه های ندا رو مخن. مخصوصا الویس. بیش فعالی داره و خیلی شیطونه قشنگ میره رو مخ. 

 

سمیرا در جواب به امین نوبهار تو اون قضیه تو گروه نوشته به نظر من نظرت خیلی منطقی درسته و فلان و بیسار که مثلا چی؟ آخه امین نوبهار خیلی رو مخ منه خیلی ایراد میگیره و کس زیاد میگه و خیلی هم شوخی هایی میکنه که من ازشون خوشم نمیاد . از اون شوخی ها که قشنگ پتانسیل دارن آدمو ناراحت کنن. به سمیرا مسجشو فوروارد کردم پرسیدم خواستی منو ضایع کنی؟ حالا وقتی جواب داد بهش میگم که امین نوبهار کلا رو مخ منه و منم اشتباه برداشت کرده بودم که اونو گفتم وکرنه با منظور واقعیش مشکلی ندارم. 

 

عکس عکس عکس

مامان همه ش ازم میخواد که عکس بگیرم. 

نشسته م توی اتاقی که بهم دادن (خونه دایی مجید) ندا بچه هاشو برده بیرون از بس جیغ و داد کرد اون پسره. 

رویا هم که. هیچی. 

پیام هم ای. شبیه دایی مهرداده. شوخی میکنه و ممکنه از شوخیاش ناراحت شی. 

خانواده رحیمی فر کلا دیونه ن. چه اینجاییاشون چه اونجاییشاون. ولی بازم من اینارو به خاله منيژه و خانواده ش ترجیح میدم! اونا از همه عالم بدترن. باید رفت پیش خاله ملیحه و دید ه اون دیگه چه جور دیوونه ایه  : ))‌

 

نزدیک تر از همیشه م به برنا. فاصله مون ۴ ساعته با ماشین از اینجا. دلم براش تنگ شده؟ نه. 

پسره ی دیوونه ی مزخرف. 

 

دلم برای کی تنگ شده؟

هیچکس. شاید برای خونم توی شمپین. شاید برای جولیا؟ شابد برای کسری؟

نمیدونم. هیچکس. 

دلم حوصله هیچیکیو نداره. اصلا الان چند روزیه که حوصله هیچی ندارم. نمیدونم چم شده. کار زیاد دارم. خیلی زیاد. 

 

بیا بشینیم کار کنیم. وای خدا کامپرتیو اسی رو کجای قلبم بذارم!

 


حال ایران خیلی خرابه. اینترنت 5 روزه که قطعه. تظاهرات شده بعد از افزایش قیمت بنزین. مردم آتیش سوزی کردن یه جاهایی و رفتن توی مغازه ها چیز میز برداشتن بردن. . . یعنی شیشه شکستن رفتن داخل و . .  

منم؟ 

چی بگم. اینجا حرف زیاد میزنن. ادعا نظر همه چیز. طبیعیه. همه حرفی دارن. هرکس نظری داره و فکر میکنه درست فکر میکنه خودش. نمیدونم کی درست فکر میکنه واقعا. نمیدونم داره چی میشه. به هیچ چیز اعتماد ندارم. اما میدونم که نگرانم و حس میکنم ریده شده به کشورم. و حس میکنم. . . تو یه دوره ی عجیبی از تاریخ ایرانیم. البته که ایران همیشه عجیب بوده. کی عادی بوده؟ کی آروم بوده؟ کی مثلا هم چیز عادی بوده واقعا؟ منم دانش ی خیلی بالایی ندارم اما یه چیزو میدونم اونم اینه که دیگه وقت انقلاب تموم شده. دیگه کسی به انقلاب اعتقاد نداره. یعنی . مثلا نمیفهمم آدمایی که اینجا غر میزنن چرا هیچ اتفاق بزرگی نمیفته . . خب ! خب یعنی چی؟ خب تو برو یه اتفاق بزرگ خلق کن! شاید مقتضی ش نیست. شاید همه مون بدون این که بدونیم خفه خون گرفتیم. هرچی هست دست ما نیست. من آدم ی ای نیستم و تصمیم گرفتم تو کشورم تا جای ممکن با امید ادامه بدم به فعالیت. الانم هنوز امید دارم که برگردم و ادامه بدم به فعالیت. بله چرا که نه؟ چون من تو ایران میتونم قهرمان باشم. اما اینجا نهایتا میتونم یه دانشجو یا کارمند تاپ بشم. اما اونجا میتونم قهرمان باشم یونیک باشم چیزی باشم که بقیه نیستن. اینجا هم میشه؟ آره خب راست میگی. آدم اگه بخواد همه جا میتونه این کارو بکنه. ولی اینجا سخت تره. اینجا پول درآوردن راحت تر از ایرانه اما خاص شدن به آسونی ایران نیست. ایران مال ماست. پیف. شات د فاک آپ بابا.

 


بدترین شکست وقتی اتفاق میفته که تو ایمان به خودت رو از دست بدی. وقتی اعتماد به نفست رو از دست میدی مثل همون لحظه هاییه که لرز میکنی. وقتی سرما کل تنت رو میپوشونه و احساس بدبختی میکنی. اما باید یادت باشه که تا وقتی به خودت اعتماد داری همه چیز سر جاشه. خودت رو نباز، خودت رو گم نکن. اصلیترین موضوع همینه.

 


احتمالا بدترین وقت باشه برای نوشتن چیزی توی این وبلاگ خاک خورده! اما من مینویسم و بله . مینویسم. خب چی حالا میخواستم بگم؟

ببین میخواستم بگم که من الان امریکام. نشسته م توی کامپیوتر لب دانشکده مون و باید مشقم رو بنویسم که تحویل بدم تا ساعت 3 که میشه یک ساعت و بیست دقیقه دیگه/ و کنار دستم یکی از همکلاسی های امریکاییم نشسته پشت کامپیوتری دیگه که اسمش میمی (امیلی نمیدونم نهایتا چرا میگه بهم بگید میمی) و فوق العاده مهربونه و وقتی میبینم که بهم چه قدر کمک میکنه فکر میکنم که واقعا هرچی هم من به همه دنیا کمک کنم کمه. اینجحا خیلی چیزها یاد گرفته م تا الان و باید یه عالمه ش رو به اشتراک بذارم ولی فعلا بگم که . درمورد پست قبلیم درمورد نون! وای شت :)) باورم نمیشه که کراشی چنان عظیم داشتم روی نوید یوسفیان =)) ولی خب باید بگم که بعد نوید کلی ها آمدن و رفتن و میان و هستن و :)) و برنا؟ اوق. کاش زودتر به فاک فنالله (یا همون که من املاشو غلط نوشتم) واصل شه.

ساعت 1:44 بعد از ظهر ایلینوی!


Thanks to Dr. Witt and her early morning email, I feel a LOT better now. کتابخونه شمپی نشسته م کار میکنم. حالم خیلی بهتره. آروم ترم. دارم به کارام میرسم یکی یکی. حقیقتش اینه که ایمیل دکتر ویت امروز صبح حالم رو خیلی بهتر کرد. انگار به یه اتفاق خوشحال کننده نیاز بود بعد از این همه نکبت روزا و هفته ها و حتی ماه های اخیر. سهیل رو دوست دارم. خیلی. خیلی عصبانیم میکنه. خیلی میره رو مخم. اما خیلی دوستش دارم.
مثل اون روز که جلوی شایان یه طوری رفتار کرد باهام که انگار باید زجه میزدم تا باور کنه که من نرفتم آچار همسایه رو بدم و خود همسایمون اومده دم خونه و ازم گرفتدش. بد رفتاری هاش هیچوقت براشون دادگاهی برگزار نمیشه. برای رفتارای بد اون هیچوقت سراغ ایرادای ذاتیش به اون شدتی که برای من میریم نمیریم. بعد از اینکه من از رفتار اون ناراحت میشم همش باید بپذیرم که رفتار اون نتیجه رفتار بد من بوده، یعنی نهایتا من بودم که یه کار بدی کردم که شایسته این مدل رفتار اون باشم.
بیاین آشتی. دلم میخواد به دختر عموهام پیام بدم بگم منو ببخشید اگه هروقت غصه تون دادم حرصتون ددم یا باهاتون خوب نبودم. منو بابت بچ بودنم ببخشید و بیاین آشتی بشیم فکر میکنم دنیا خیلی متزلزل و کوتاه و بیخود تر از اونه که بخوایم کینه ای رو توی قلبمون از کسی نگه داریم. یا حداقل راجع به خودم اینطوری فکر میکنم. حالا سالهاست که این تلاشو خواستم بکنم. سالهاست که دلم خواسته بگم اینو
دیروز با حالت مغمومی از خواب بیدار شدم و روز رو با افسردگی آغاز کردم. سهیل کلافه شد و بعد رفت سر کار. من توی همون مدتی که اون نبود تصمیم گرفتم (یا شایدم به ناگه مودم عوض شد) که بهتر باشم. بهتر شدم حقیقتا. ایمیل هام رو جواب دادم کیک هویج درست کردم و . بهتر شد زندگی آره. از اون موقع تا الان بهترم . هنوز خوبم. تا ببینم دوباره چی پایین میندازدم.
هم‌زمان که جست‌جو می‌کردم ببینم هری استایل کیه باید عزادار محمدرضا شجریان هم می‌بودم و من باید برای گفتن این مجلات احساس گناه میکردم چون انگار این حرف ها به شکل خنثی و درصورتی که چیزی بیشتر از یک جمله ی خبری نباشن، اری ندارن. این روزا باید اکثرا بگی چه آدم بدبختی هستی که توی ایران زندگی نمیکنی. برای آدم های ایرانی باید این را بگویی. اگر جز این بگویی صدات را قطع میکنند. انگار دو قطب تبلیغات بازرگانی و فیلم مستند باشد.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

یانی تب لیزر خوشه طلایی وبفلیکس کلبه ی رمان طاقت بیار خريد ژل لاغري بدن شکم دست موقت دائمی 2020 سایت قطب دکتر محمد رضا معصومی