احتمالا بدترین وقت باشه برای نوشتن چیزی توی این وبلاگ خاک خورده! اما من مینویسم و بله . مینویسم. خب چی حالا میخواستم بگم؟
ببین میخواستم بگم که من الان امریکام. نشسته م توی کامپیوتر لب دانشکده مون و باید مشقم رو بنویسم که تحویل بدم تا ساعت 3 که میشه یک ساعت و بیست دقیقه دیگه/ و کنار دستم یکی از همکلاسی های امریکاییم نشسته پشت کامپیوتری دیگه که اسمش میمی (امیلی نمیدونم نهایتا چرا میگه بهم بگید میمی) و فوق العاده مهربونه و وقتی میبینم که بهم چه قدر کمک میکنه فکر میکنم که واقعا هرچی هم من به همه دنیا کمک کنم کمه. اینجحا خیلی چیزها یاد گرفته م تا الان و باید یه عالمه ش رو به اشتراک بذارم ولی فعلا بگم که . درمورد پست قبلیم درمورد نون! وای شت :)) باورم نمیشه که کراشی چنان عظیم داشتم روی نوید یوسفیان =)) ولی خب باید بگم که بعد نوید کلی ها آمدن و رفتن و میان و هستن و :)) و برنا؟ اوق. کاش زودتر به فاک فنالله (یا همون که من املاشو غلط نوشتم) واصل شه.
ساعت 1:44 بعد از ظهر ایلینوی!
ساعت منبع
درباره این سایت